فسانه تحقیق

وجود ما معماییست حافظ / که تحقیقش فسون است و فسانه

مشاهده ستارگان

آغاز فلسفه، هانس گئورگ گادامر، ترجمه عزت الله فولادوند، نشر هرمس، ص 11

«سر و کار ما اینجا با آغاز فلسفه است ولی فلسفه واقعا چیست؟ افلاطون تاکید مصنوعی و قطعا نامتعارف بر واژه «فلسفه» گذاشت. به نظر او فلسفه چیزی جز تلاش برای رسیدن به فرزانگی و حقیقت نبود؛ فلسفه صرفا تلاش در پی معرفت بود، نه مالکیت آن. این عقیده با کاربرد متداول اصطلاح «فلسفه» و «فیلسوف» مطابقت نداشت. «فیلسوف معمولا به معنای کسی مستغرق در مراقبه نظری بود و بنابر این مردی بود مانند آناکساگوراس که گزارش شده وقتی از او درباره سعادت پرسیدند، گفت سعادت یعنی مشاهده ستارگان.»

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کامران

خاطره قومی

آسیا در برابر غرب، داریوش شایگان، ص 102- 103

« در جامعه سنتی که خاطره قومی هنوز منشأ اثر است، تفکر در واقع تذکر است. به عبارت دیگر، خاطره قومی همچون چشمه فیاضی است که هر که را به فراخور کوشش و استعدادش بهره‌مند می‌کند. در این جوامع، سنت شفاهی نقش بسزایی دارد، چه بسا که دانسته‌ها سینه به سینه منتقل می‌شود. تربیت خانوادگی، صنفی و خاطره قومی نقش عمده ای در تعلیم و تربیت دارند. ولی آنگاه که تفکر از بستر تذکر خارج می‌شود و سادگی خود را از کف می‌دهد، موشکاف و پویا می‌شود و مانند آبی که از بسترش خارج شده باشد، پیوسته در جستجوی مجراهای جدید است تا قرارگاهی نو بیابد و بستری دیگر برگزیند. تفکر غربی اکنون چند صد سال است که از بسترش منحرف شده و  پیوسته در تکاپو و جستجو است: جویای هر علت و پویای هر مسأله است و به همین مناسبت اینچنین غنی، گرانمایه، عمیق و رنگارنگ جلوه می‌کند. برای تفکری که در جستجوی گریزگاه‌های نو است، حرکت، تحول و دگرگونی اساس حیات است: هر نکته ای جالب توجه، هر چیز، کاویدنی و هر مسأله مطرح شدنی است.

تفکری که در جستجو است، مانند روح مطلق در فلسفه، کلیه مراحل تاریخ را طی می‌کند و قرار نمی‌شناسد، می‌پوید و می‌جوید و همه چیز را به جد می‌گیرد و از نظر بازی عاجز است واز تماشا و مشاهده صرف بیزار. تفکرِ جوینده دلیر است و از جهش نمی‌ترسد و همواره بی‌گدار به آب می‌زند و پایبند چیزی نیست. پایبند چیزی نبودن یعنی آزاد بودن، آزاد بودن در این متن، یعنی بی‌قید بودن نسبت به سنت و خاطره قومی. تفکرِ آزاد بی‌باک است، زیرا خواستار جهش است و از سقوط بیم ندارد، بل سقوطش آغاز جهش دیگری است. ... بهترین نمونه این نوع تفکر، شیوه جهش آسای نیچه است، نیچه از لحاظی غربی‌ترین متفکر غربی است، در اوست که نبوغ غرب به حد کمال پویایی می‌رسد و از اوج جنون به سقوط می‌گراید.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کامران

کجیِ پالان

سید حسن تقی زاده، مقالات تقی زاده، جلد شانزدهم (سرمقاله های کاوه)، انتشارات طوس، ص 210-211

«از طفولیت می شنیدم در میان اشخاص با سواد یا طلاب، هر کدام را که باهوش بود پیشنماز محله ما می گفت «پالانش کج است». روضه خوان محله هم بالای منبر این فقره را «رسما» تصدیق کرده و می گفت این شخص در مجلس روضه خوانی پر مؤدب می نشیند. بعدها هم این مطلب را مکرر در مجامع آخوندهای دیگر و حوزه درس فقهای شهر همیشه می شنیدم که هرکس را که پا از دائره اصول و فقه بیرون گذاشته و درس حکمت یا هیئت می خواند میگفتند پالانش کج است.
روزی در حوزه درس یکی از مجتهدینِ «جامع شرایط عوام فریبی» به قول طلاب مشغول مباحثه کتب فقه و به قول خوانین متملق مشغول «استفاضه» بودم. مدارج تحصیل ما پس از دو سال از کتاب طهارت گذشته به کتاب الصلوة رسیده بود و موضوع درس «صلوة الغریق» بود یعنی در باب ترتیب نماز گذاردن شخصی که در آب افتاده غرق می شود و در همان وقت که هم مقارن غروب است وقت ادای نماز فوت می شود. حالا شخص غریق که نمازش به تأخیر افتاده در همان دم فرو رفتن در آب نماز خودش را به چه ترتیب ادا کند که وقت فوت نشود. یکی از طلاب که اهل شهر بود (برخلاف سایر حاضرین حوزه درس که همه از دهات مازندران و اردبیل بودند) و کمی ذوق سلیم یا بقیه ای از عقل طبیعی در او باقی بود و چون معمم بود و مثل مُکلا ها مجبور به سکوت و قبول تعبدی و فضولی نکردن نبود، ایرادی کرد یا «اشکال» پیش آورد و گفت «آقا! یک دختر یازده ساله که طفل عاجزی است و در آب افتاده و نزدیک غروب غرق می شود چه وقت آن دارد که نتیجه مباحثات ما را عمل کرده تکلیف شرعی او را در باب کیفیت ادای نمازش که ما معین می کنیم اجرا نماید. این فقره مضحک است و بحث در اموری که مثل هزار عنوان دیگر «ثمرة نزاع» ندارد. خوب است که نزاع خودمان را که باید بکنیم سر چیزی بکنیم که ثمره داشته باشد و در شکستن سر و کله همدیگر بی اجر نباشیم. مجتهد اعلم و اجزای «حوزه علمیه» مجلس درس برآشفته مثل اینکه اظهارکننده این ایراد طبیعی دیوانه ای است در مجمع عقلا و منکر بدیهیات شده و یا شبهه ابن کمانه و آکل و مأکول اختراع کرده بر او تاخته و گفتند که «پالان او کج است».
آن وقت من هم که از حوالی شهر آمده بودم (نه از دهات دوردست) و هم برخلاف «اهل علم» قدری سواد فارسی داشتم و عقل طبیعی من به کلی در صِیَغ مشکله و جناسُ إن کان کالخَلیل و ما لکم تکأ کأتم علیَّ... و حاشیه های بادام بوته ای شکل کتب نحو و اصول کور نشده بود دفعه اول در عمرم به این خیال افتادم که این حرف یعنی چه و چرا پالان سایر همدرسها راست است و مال این ایراد کننده کج، و اصلا چرا این شخص باهوش هنوز پالان دارد و بند تنگ پالان خود را به کلی پاره نکرده و از طویله کورذهنی بیرون نرفته.
در این باب قدری فکر کردم و چشمم یکباره روشن شد و فهمیدم که جمعی در میان ما هستند که می خواهند بر همه ماها سوار بشوند و کسی در موقع سوار شدن آنها نباید چموش یا سخت رکاب یا کج پالان باشد، بلکه باید رام و مطیع افسار تقلید کورکورانه را به گردن خود انداخته و شلاق تکفیر را به دست مبارک سوار محترم داده و راه افتاده به آخور صدر مجالس سور برود و نیز معلوم شد که اولا فعلا همگی پالان را داریم. منتها عده خیلی کمی پالانشان کج است و اغلبی راست و کسی که هیچ پالان نداشته باشد و به قول بعضی مؤمنین به کلی «زنجیر را پاره کرده باشد» خیلی نادر است.»

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کامران

علم ورای عقل است

رسائل میرزا ملکم خان، تدوین محمد محیط طباطبایی، ص 8 و 9 :

«وزرای ایران، قدمت تاریخ ایران را سد جمیع بلاها میدانند. هر چه فریاد میکنی سیل رسید، میگویند، سه هزار سال است همینطور بوده ایم و بعد از این هم خواهیم بود؛ سرکار وزیر! آنوقتی که شما در آسیا بطور دلخواه خود سلطنت میکردید، آنوقت کسی دویست فرسخ راه را در ده ساعت طی نمیکرد. آنوقتی که انتظام دولت را به وقر بی معنی و قطر شکم میدانستند آن ایام مدتی است گذشته است. حالا در سه هزار فرسخی ایران یک قلعه آهنی میسازند و میآیند محمره را در دو ساعت منهدم میکنند. حالا در مقابل اقتدار دول همجوار نه الفاظ عربی بکار میآید، نه استخوانهای اجدادی، حالا چیزی که لازم داریم علم است و بصیرت. هزار قصیده عربی حفظ داشته باشید و هزار فرمان نجابت از بر نمائید، باز نخواهید فهمید که دولت ساردانیا [ایتالیا] که از آذربایجان کوچکتر است و ده سال قبل از این دوازده کرور مالیات داشت، چطور شد که حالا سی کرور مالیات دارد؟ میدانم خواهید فرمود ولایت را نظم دادند، مردم را آسوده ساختند، مملکت را آباد کردند این الفاظ را ردیف کردن آسان است، اما وقتی که از شما بپرسند:راه آبادی ولایت کدام است؟ همان الفاظ بی معنی را خواهید گفت که هر احمقی در هر ایام گفته است. عقل تنها برای وزارت این ایام کافی نیست! میرزا آقاخان از اغلب وزرای فرنک بلاشک عاقلتر بود، با وصف این هر گاه ادنی محرر وزارت خانه های فرنک، بجای میرزا آقاخان (وزیر) میشد هزار بار بهتر از او وزارت میکرد. اگر بیک رعیت بسیار عاقل دهات سیستان کسی بگوید در ده ساعت از کرمان میتوان رفت به هرات، خواهد خندید.
اگرچه اکثر از رجال دولت علیه بر حسب نجابت با دویست نفر فراش راه میروند و اگر چه بر حسب فهم دو هزار بیت شعر عربی میدانند ولی در مراسم ترقیات مملکت داری از سیستانی مزبور هیچ فرقی ندارند. مثلا هزار بار فریاد بکنید که در دو سال مالیات مازندران را میتوان با کمال آسانی بدو کرور رسانید، باز خواهند گفت: در ایام انوشیروان همچنین چیز نبوده است! بلی در ایام انوشیروان لفظ انگلیس وجود نداشت حالا چند نفر تاجر انگلیسی در خانه خود می نشینند و بهمان تدابیری که شما منکر هستید در پنجهزار فرسخی وطن خود بقدر ده مقابل دولت انوشیروان را مطیع و مملوک خود میکنند. بلی اکثر عقاید و اعمال ملل فرنک در ظاهر خلاف عقل مینماید ولی اگر ما بخواهیم فقط بعقل طبیعی خود حرکت کنیم منتهای ترقی ایران مثل ایام کیومرث خواهد بود.
علم ورای عقل است؛ هر گاه اوضاع فرنک را بحالت چهار هزار سال قبل از این برگردانند، وزرای ایران بزور عقل خود عالم را مسخر خواهند کرد اما امروز درجه اجتماع علوم بشری بجائی رسیده که عقل طبیعی در تصور آن حیران است.»


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کامران

کریتکا


میرزا فتحعلی آخوندزاده، مقالات، گرداورنده: باقر مومنی، انتشارات آوا، 1351- ص 21-22

«کریتکا [کریتیک/نقد] بی عیب گیری و بی سرزنش و بی استهزا و بی تمسخر نوشته نمیشود... حقی که نه برسم کریتکا بلکه برسم موعظه و نصیحت مشفقانه و پدرانه نوشته شود در طبایع بشریه بعد از عادت انسان به بدکاری هرگز تاثیر نخواهد داشت بلکه طبیعت بشریه همیشه از خواندن و شنیدن مواعظ و نصایح تنفر دارد. اما طبایع بخواندن کریتکا حریص است.
بتجارب حکمای یوروپا و براهین قطعیه بثبوت رسیده است که قبایح و ذمایم را از طبیعت بشریه هیچ چیز قلع نمیکند مگر کریتکا و استهزا و تمسخر. اگر نصایح و مواعظ موثر میشد گلستان و بوستان شیخ سعدی رحمت الله من اوله الی آخره وعظ و نصیحت است. پس چرا اهل ایران در مدت ششصد سال هرگز ملتفت مواعظ و نصایح او نمیباشد؟ ظلم و جور آنا فآنا در تزاید است نه در تناقص.»
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کامران

اطاق آبی

هر روز چند بندی از اطاق آبی سهراب سپهری را میخوانم. امتیاز کتاب زیبایی نثر و واژگان نیست؛ هماهنگی زبان و اندیشه است. واژگانی که یاوه نیستند. زیادی نیستند، دروغ نیستند. واژگانی که کافی اند.

اطاق آبی خشکی روحم را میگیرد. در نظرم شاهکاری مینماید که دوست دارم مشقش کنم. تقلیدش کنم. آگاهانه و بی آنکه از مقلد بودن بترسم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
کامران

فرهنگ

«فرهنگ انبوه‌ ماده‌های خامی نیست‌ که‌ در‌ حافظه انبار میشود، بلکه‌ قدرت‌ ذهن‌ است در گوش‌ به‌ زنگ‌ بودن، سرشار بودن از کنجکاوی درباره موضوعات گوناگون، و توانایی کسب دانش‌ نو به هـنگام لزوم، فـرهنگ عادت به‌ تفکر‌ روشن‌ و منطقی است، شهامت قضاوت مستقل‌ داشتن است.فرهنگ‌ چیزی‌ است که وقتی‌ که همه آموخته‌هایمان را فراموش کنیم، برجا مـی‌ماند.

اگر معنی تاریخدانی این باشد که شخص‌ همه تاریخ را از بر بداند،حتی بزرگترین‌‌ تـاریخدانان‌ هـم تـاریخدان نیستند. اما تاریخدان‌ بزرگ می‌داند که از تـمامی تـاریخ بـاخبر نـیست، و ایـن خـود امتیاز بزرگی است. علاوه‌ بر این، هرگاه ضرورت یا تمایلش اقتضا کند، می‌تواند واقعیات تاریخی‌ را مطالعه‌ و درک کند. مسئله‌ای که واقعا مهم است همین‌ است. علاوه بر آن مـی‌داند که واقعیت بسیار وسیعتر و پیچیده‌تر از حوزه شغل وی است، و از این‌رو می‌کوشد تا همواره در و پنجره‌های‌‌ ذهنش‌ را بر روی نسیم حوادث غیر قابل‌ پیشبینی‌ زندگی باز نگاه دارد. اهمیت این امر از دانش حرفه‌ای و غیرحرفه‌ای وی بیشتر است

فرهنگ چیست؟ گیتانو سالوه مینی (Gaetano Salvemini)،  ترجمه حسین معصومی همدانی، مجله آموزش و پرورش، آذر 1354، شماره 134 - ص183

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کامران

مار


اطاق آبی، سهراب سپهری، انتشارات نگاه، 1382، ص17-18

آن همه مار دیدم. هرگز نکشتم، نتوانستم. ... اما چیزی که ندیده بودم، یک روز نزدیک سر طویله دیدم: دو مار به هم پیچیده. نقش سنگ های nagakkal استعاره ای از معنویت آمیزش بارور. ... جرأت کشتن در ترس من گم بود. من بچه بودم. هرکول ده ماهه بود که با هر دست یک مار خفه کرد. من هرکول نبودم. خواستم با ترکه ای که دستم بود جفت را بکوبم. ترسیدم: اگر ضربه من نگیرد، آن وقت چه میشود. انگار صدای آگریپا بلند بود Carnelius agrippa گفته بود: «مار با یک ضربه نی میمیرد. اگر ضربه دوم را بزنی جان میگیرد. دلیلش چیزی نیست مگر تناسبی که اعداد میان خود دارند. شاید با یک ضربه نمرد. فضیلت اعداد تا کجا بود. من امروزی از دانش سری اعداد چه دور افتاده ام. مصریها و مردم کلده آن را بسط دادند. چینیها شناخت عمیقی از آن داشتند.
دویدم تا اطاق سر حوضخانه در آن طرف باغ. عموی کوچک را صدا کردم، تفنگ دولول سر پر خود را برداشت و با من تا سر طویله دوید. مارها را دیدیم. عمویم نشانه رفت. عمویم معنی دو مار به هم پیچیده را بلد نبود. نه از اساطیر خبر داشت. و نه تاریخ ادیان خوانده بود. در چاردیواری خانه ما لفظ Ahima یا معادل آن بر زبان نرفته بود. ... عمویم نمی-دانست که برخورد با دو کبرای به هم آمیخته برای هندوی جنوب چه معنی بلندی دارد. تا ببیند خود را کنار میکشد. دستها را به هم میپیوندد. زانو میزند. و دعایی میخواند. هندی آمیزش در حیوان را گرامی میدارد. به همان شکل که همزیستی انگلوار پاره ای از گیاهان را ازدواج میشمارد. ... نمیدانست که اگر در اسطوره میسوری علیا مار ریشه دو درخت را نمیجوید، دو درخت، پدر و مادرمان، نزدیکی نمیکردند و آدم درست نمیشد. از رابطه مار و آب و باروری خبر نداشت. نه به چشم اهل هند نه به دیده بومیان آمریکا و... .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کامران

کتاب مقدس

«بیست، صد و بلکه هزار نوع مارکسیسم وجود دارد. مارکس بسیار چیزها گفته است و بسیار ساده است که در کارهای او برای تایید هر نظری یک چیزی پیدا کرد، درست همچنانکه این کار را میتوان در انجیل نیز انجام داد: «خود شیطان نیز میتواند برای رسید به منظور خویش کتاب مقدس بخواند»

اسلام و سرمایه داری، ماکسیم رودنسون، ترجمه محسن ثلاثی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کامران

دعای پادشاه به استجابت نزدیکتر است

از کتاب راحه الصدور و آیه السرور در تاریخ آل سلجوق- محمد بن علی راوندی - قرن ششم هجری.

«در شهر یزد مردى را دیذم على علّام نام پیر و ضعیف شذه عصایى در دست، و جماعت پیران یزد را هنوز حکایت او معلوم باشذ که دوازده سال پاى على علّام خوشیذه و در میان بازار چو کوذکان بر زمین خیزیذی ... سه شب پیاپى در خواب دیذ که مصطفى صلوات الرّحمن علیه او را گفتى اى على پیش سلطان محمّد بن ملکشاه رو تا همّت نیکو کنذ و نیّت خیر درآورذ و دست در پاى تو مالذ تا ازین بند برهى و پاى تو نیکو شوذ، او خواب خویشانرا بازگفت، توزیعى فرموذند و او را چهارپاى ترتیب کردند و او را باصفهان آوردند و بر در سراى سلطان ملازم شذ، و هرگاه که سلطان برنشستى قصّه نوشتى که مرا بخلوت با خذاوند عالم سخنى هست للّه را مرا بگذار تا سخن خوذ بگویم که مردى درویشم و از شصت فرسنگ بذین کار آمذه‏ام ... سلطان فرموذ تا او را بخلوت بیا [ورد] ند ...  على علّام در حضرت اعلى خواب خوذ بازگفت، سلطان را خاطر افتاذ که مگر حیلتى است تا چیزى بستانذ، پیر را گفت اگر مقصود چیزیست هزار دینار بستان و بازگرد، على علّام گفت من نه بطلب زر آمذه‏ام مرا رسول خذا نزد پاذشاه فرستاذ تا همّت عالى کنذ و نیّت با رعیّت نیکو گردانذ و دست در پاى این عاجز مالذ تا علّت بصحّت بدل شوذ از همّت نیکو و اثر نیّت پاذشاه، یکبار سلطان محمّد برّد اللّه مضجعه دست در پاى او مالیذ هیچ اثر نکرد، مرد گفت رسول دروغ نگویذ نیّت نیکو کن، سلطان آب خواست و طهارت کرد و دو رکعت بگزارد و سر بسجده نهاذ و از خذاى قبول کرد که با خلق نیکوکار باشذ، پس سر از سجده برداشت و دست در پاى على مالیذ، آوازى از پاى او بیرون آمذ و این على از جاى بجست و لبّیک زذ و پیاذه بحجّ رفت و بازآمذ و از سلطان هیچ قبول نکرد... انّ اقرب الدّعوات من الاجابة دعوة السّلطان الصّالح و اولى النّاس بالاثابة امره و نهیه فى المصالح‏ ، دعاى پاذشاه صالح باجابت نزدیکتر بوذ و امر و نهى او در مصالح با اثابت رفیق و شریکتر،... این حکایت از آن آوردم تا یقین شوذ که همّت پاذشاه و نیّت نیکوى او اثر کنذ در آدمى و چهارپاى و غلّها و میوها و آبها و غیر آن‏.» ص 77-78

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کامران